دلنوشته هاي من براي دخترم

مهمون

سلام عزیز مامان امتحانام تموم شده و نمره یکیش مونده که بگیرم همشون هم  نمره عالی گرفتم فقط یکیش خوب نبود و هفده و نیم گرفتم اونم هنوز نمی دونم چرا؟ آخه از همه امتحانام بهتر بود. دوستان کلی تعجب کردن که با این اوضاع چطور از اونا بهترم . اینجوریاست دیگه. دیروز که دهم بهمن بود انتخاب واحد کردم باز کلاسا افتاده شنبه از هفت و چهل دقیقه صبح تا هشت شب یه کلاس هم چهار شنبه و یه درس هم  پنج شنبه. فردا قراره برامون مهمون بیاد . عمه مستوره بابات با  با شوهر و  پسرش آرمین و عمو صالحت که سربازه  ,مطمئنا عمو بهروزت هم که اینجا دانشجوه میاد خونمون. به غیر از عمو بهروز هیچکدومشون تا حالا خونه ما نیومدن.یه دختر هم به...
11 بهمن 1389

نمايشگاه سيسموني دشت بهشت

سلام عزیزم جمعه  اول بهمن یه نمایشگاه  سیسمونی و لوازم کودک توی مجتمع تفریحی دشت بهشت  سعادت آباد برگزار شد. من و بابات عصر هم رفتیم برای عزیز دلم نگاه کنیم ببینیم چی بخریم . خرید نکردیم ولی کلی ایده گرفتیم و کلی کاتالوگ و آدرس و شماره تلفن گرفتم برای عزیز دلم . از آتلیه کودک گرفته تا آرایشگاه کودک و لوازم بچه و... هرچی که فکر کنی . خیلی خوش گذشت همش تو رو با خودمون تصور می کردم و فدات می شدم. مامان باباها بچه هاشونو آورده بودن براشون خرید می کردن و عکس می گرفتن . غرفه دارا هم بهشون بادکنک می دادن دلم سوخت برای تو که بادکنک نداشتی دلم می خواست یکی برات بگیرم نگه دارم تا بیای ولی می ترکه نه ؟ پس وقتی اومدی برات...
11 بهمن 1389